چگونه می خواهی
دوستت دارم هایت را
باور کنم؟!
وقتی رد دندان های من را
گوشه ی شکلات هدیه ی تو
در روز عشاق می بیند ؟!
کاش می فهمیدی کاغذ کادو را
مخفیانه باز کرده ام …
||||||||||||||||||
من برف ندیده ام ،
خواهر و برادرم نیز برف ندیده اند ،
اما پدرمان آدم برفی بود
که در حسرت شال و کلاهی برایمان
قطره قطره آب شد .
||||||||||||||||||
صدای پاییز بود
و آغاز بستن پنجره ها
کوچه تنها می شد
با سوت های بی وقت عشق
و تدارکی ازلی
در کار بود
تا حادثه ی عشق
در برخوردی ساده
میان بادهای گیج پاییزی
چشمان ما را تر کند .
||||||||||||||||||
من
از میان واژه های زلال
دوستی را برگزیده ام
آنجا که
برف های تنهایی
آب می شوند
در صدای تابستانی
یک دوست .
||||||||||||||||||
این بزرگراه
تا انتهای جهان دوربرگردان ندارد
و تمام خروجی هایش
به دوراهی چشم های تو میرسد
که بمانم و دوستت بدارم
یا برگردم و دوستت بدارم …
||||||||||||||||||
امروز جهان تعطیل است
تو اما فکر می کنی
این یک پنجشبنه معمولی است
و تمام مردم دنیا با تو هم عقیده اند !
حق با شماست
اتفاق مهمی نیفتاده است
من برای تو دلتنگم
همین .
||||||||||||||||||
اول دریا آرام بود
و شب ها راه نمی رفت،
تا تو هوای شهر به سرت زد.
حالا هزار سال است
دریا گیج،
هی می رود
هی بر می گردد .
||||||||||||||||||
گوسفندهایم تمام شدهاند
اما خوابم نمیبرد
خوابم نمیبرد
دلتنگم
اندازه یک گاو دلتنگم !
||||||||||||||||||
به دریا که نگاه می کنی محبوبم
دریا نیز به زیبایی تو نگاه می کند
نزدیکش نشو
می ترسم
به لحظه ای دستانش را باز کند
و تو را با خود ببرد .
||||||||||||||||||
ﺑﯿﺎ ﺑﻪ ﺻﺒﺢ ﺩﻝ ﺍﻧﮕﯿﺰ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﯾﮑﺒﺎﺭ
ﺑﻪ ﺑﻨﺪ ﺑﻨﺪ ﮐﻼﻣﺖ ﭘﺮ ﺍﺯ ﻋﺘﺎﺑﻢ ﮐﻦ
•
میترسم از جمعیّت کلمهها
که اطرافم راه میروند ،
نه شعر میشوند
و نه غذای خوشمزهای برای ناهار .
میترسم از رانهای کوچک بلدرچین
بر سر در مغازهها
و نگاه بیتفاوت عابران
به بوتههای افسردهی کرفس
در سهماههی سیاه زمستان.
||||||||||||||||||
از آن همه اندوهی که در چمدانت گذاشتهای میترسم .
کاش دزدی بیاید
و آن را ببرد
بعد هم عصبانی شود
در رودخانهای ،
درّهای
جایی
رهایش کند .
||||||||||||||||||
چمن ها
آنقدر یکدست بودند
که دل هر حلزونی را میبردند
تو فیلسوفی هستی که در باغچه راه میروی
زنبورها را عاشق تر میکنی
و شهدها را شیرین تر
از پنجره که نگاهت میکنم
حواس مربای توت فرنگی هم پرت میشود .
||||||||||||||||||
احساس مسافری را دارم
که باید برود
و نمی داند به کجا ،
بلیت سفر به ناکجا را
من سال هاست در مشتم می فشرم
کجاست راننده ؟؟؟
||||||||||||||||||
شعر چیزی نیست
لحنِ گفتن “دوستت میدارم”است
من
لال و کور و فلج و بیدست و پا شوم اگر
شعر نتوانم گفت شاید ،
اما
دوستت خواهم داشت حتماً .
||||||||||||||||||
خلال آخر کبریت را
باد
بگذار سیگارم را روشن کند
من آرزو به دلم
تو دیگر آزارم نده
در من
دیوانه ای ست
که سیگار می خواهد